سفرنامه زیارت _قسمت نهم_ مسجد کوفه
اینجا، گوئی دلت جور دیگری عاشق است. کافیست بیتوجه به هیاهوی زائران، حواست را جمع کنی تا نادیدنیها را ببینی و ناشنیدنیها را بشنوی. گوئی هنوز در کنار دکهالقضاء حضرتش را میبینی که به قضاوت مشغول است. یا در محراب مشغول عبادت. اگر کمی بیشتر دقت کنی، شاید صدای مولای یا مولایش را بشنوی و در محراب بیرونی، حضرتش را در حال مناجات شبانه ببینی. اینجا، اگر فارغ شوی از صداهای اطراف؛ صدای مسئولین و روحانیون کاروانها، که هرکدام سعی میکنند صدایشان بلندتر و رساتر از دیگری باشد، چیزهای دیگری خواهی شنید. گویی این درها و دیوارها هستند که همراه مولایشان به ذکر و عبادت مشغولند. و یا هنوز در غم شهادت مظلومانهاش گریان و نالان. اینجا به حال مسلم، مختار، هانی و میثم غبطه میخوری. و آرزو میکنی ایکاش تو هم بتوانی چون این بزرگان از امام زمانت حمایت کنی و جان ناقابل را در طبق اخلاص نهی…
ساعت چهار بعدازظهر، پس از زیارت قبر مسلم ابن عقیل علیهالسلام و مختار، از مسجد کوفه خارج شدیم. دلم میخواست نهار را در یکی از فلافل فروشیهای روبروی مسجد بخورم. مقصودم از اینکار زنده شدن خاطرات سفر اولی بود که برای زیارت اربعین به عراق آمده بودم. وقت نهار گذشته بود. پسرک فلافل فروش در حال جارو کشیدن و تمیز کردن مغازه بود، که ما را دید. گفتم: “بیزحمت اول دستهایت را بشور". ولی او متوجه منظور من نشد! اینبار گفتم: “إغسِل یدک". خندید و گفت که دستانش تمیز است. جای مجادله نبود، ساندویچهایمان را گرفتیم و گوشهای روی صندلیهای یک مغازه دیگر، نهارمان را خوردیم و دوغمان را نوشیدیم.
مسیر برگشت به نجف همان بود که آمده بودیم. مغازهداری راهنمایی کرد که ماشینهای نجف آنسوی خیابان هستند. همانوقت دو ماشین ون برای نجف آنجا بود. یکی را سوار شدیم و تا گاراژ رفتیم. و بعد دوباره با همان مینیبوسهای اول تا ابتدای خیابان الرسول برگشتیم.
ادامه_دارد …