سفرنامه زیارت_ قسمت سوم_عبور از مرز مهران با اتوبوس!
درهر حال آن شب با تمام سختیها و کلافگی خوابیدن در اتوبوس به صبح رسید. نماز صبح را در ایلام خواندیم و ساعت هشت صبح به مهران رسیدیم. اتوبوس روبروی در ورودی پایانه مرزی مهران متوقف شد. و ما فقط وسایل ضروری و کیفهای دستیمان را همراه خود بردیم. بقیه وسایل در اتوبوس ماند و راننده خیال ما را راحت کرد که شما بروید و کارهای عبور از مرز خود را انجام دهید، ما هم با اتوبوس، داخل عراق منتظر شما هستیم. سرخوش و خوشحال وارد پایانه شدیم و چون هرسه ویزای انفرادی داشتیم، خیلی به سرعت و با کمترین اتلاف وقت از هر دو گیت خروجی ایران و ورودی عراق عبور کردیم.
بخاطر اختلاف ساعت بین ایران و عراق، به محض ورود به کشور عراق اگر دستگاه تلفن همراه به اینترنت متصل باشد، ساعت دستگاه بروزرسانی شده و نیم ساعت به عقب میرود. با احتساب این موضوع، پس از ورود به خاک عراق، ساعت موبایل حدود 9 صبح را نشان میداد. خیلی خوشحال بودیم که تا دقایقی دیگر اتوبوس هم از مرز رد میشود و تا ظهر به نجف خواهیم رسید. در بیابان ورودی به مرز عراق که اتوبوسها برای بردن زائرین رفت و آمد میکنند، در پناه سایهای منتظر نشسته بودیم تا اتوبوسمان بیاید.
در این میان کاری جز تماشای مسافران دیگر نداشتیم. از کاروانهای ایرانی گرفته که یک نفر از آنها با علامتی میایستاد، تا مسافران کاروان را پس از ورود به خاک عراق، راهنمایی کند که به سمت کدام اتوبوس بروند، تا عراقیهائی که به لطف افت شدید ارزش پول ایران در مقابل پول عراق، با چمدانهایی بسیار بزرگ و سنگین از ایران وارد عراق میشدند. هر از چندگاهی اتوبوسی از داخل عراق خود را به پایانه میرساند و مسافرانی را میدیدی که در انتهای سفر خویش، با چهرههائی خسته از رنج سفر یک هفتهای، حالا دوباره وارد کشور میشدند. در پایانه مهران از تمام شهرهای نیمه شمالی کشور، مسافر و زائر میبینی. گروهی حتی با لباسهای محلی خود به این سفر میآیند. اگر بخواهم نقطه مشترکی میان این چهرهها ببینم، بیشک همان عشقی است که در تکتک قلبهای این زائران وجود دارد و اگر کمی دقت کنی، آثار آن را در اعمال و رفتار و چهرههایشان خواهی دید.
تماشای زائران کمک میکرد تا فراموش کنی ساعتها است که منتظر اتوبوس نشستهای و خبری از اتوبوس و رانندهای که با اطمینان گفته بود: “آنطرف مرز منتظرتان هستم"، نیست!
ادامه دارد…