سفرنامه زیارت_مسیر حرکت قم تا پایانه مرزی مهران
و اما! ما سه همسفر بودیم دوست و خادم مسجد مقدس جمکران، و البته یکی از اینان رفیق شفیق و عزیز بهتر از جانم خانم گیوهچی که شاید معرف حضور برخی از دوستان باشند. از احوالات درون اتوبوس اگر بگویم، گاهی خوراکی میخوردیم و حرف میزدیم و گاهی در فاز معرفت میرفتیم، و مناظر بیرون را نظاره میکردیم و گاه ذکر میگفتیم و در خیال، خود را به ضریح مولا امیرالمومنین علی علیهالسلام میرسانیدیم. و در هر حال خداوند متعال را شاکر بودیم که این سفر را روزیمان گرداند.
اتوبوس با سرعتی نه چندان زیاد جادهها را میپیمود و هر از گاهی توقف میکرد. توقفهایی که دیگر بیش از حد زیاد و طولانی بود. در یک پلیس راه حدود یک ساعت متوقف شدیم و وقتی علت را جویا شدیم گفتند: راننده دفترچه خود را در پلیسراه قبلی جا گذاشته و حالا منتظریم تا یک ماشین دفترچه را بیاورد!. نماز مغرب را در همدان خواندیم و یک ساعت بعد برای شام در یکی از رستورانهای بین راه توقف کردیم. آن شب را در اتوبوس با تمام سختیهایش تحمل کردیم. زنهای عرب بیتوجه به حضور مردان و عبور سایر مسافرین کف اتوبوس خوابیده بودند. اعتراف میکنم که من هم دلم میخواست کمی آنجا بخوابم. چرا که در روزهای منتهی به آغاز سفر خیلی سختی کشیدم تا کارهای شرکت را ردیف کنم. و حالا، بیخوابی و خستگی روی آن صندلیهای نامناسب آدم را حسابی کلافه میکرد. ولی آن تصور زیبای رسیدن به ضریح مولا، همچون خورشیدی پرفروغ گرمایی به وجودم میبخشید که سردی این سختیها در مقابلش هیچ مینمود.
گر در طلبت رنجی ما را برسد، شاید چون عشقِ حرم باشد، سهل است بیابانها
ادامه دارد…