أین الرجبیون؟
امروز اول ماه رجب است. دوشنبهای که اول ماه شده! اول ماه رجب
گویا همه چیز مهیاست برای دلدادگی و عاشقی، افسوس که این منم باز غافل و قدرنشناس
یادم میآید در سالهائی شاید نه زیاد دور، آنوقتها که استفاده از موبایل مخصوص از ما بهتران بود و محدود به تماس و حداکثر ارسال پیامک! آن وقتها که وبلاگ نویسی پزی داشت که بیا و ببین! آنروزها که yahoo messenger سلطنتی داشت برای خودش و آن روزها که خبری از اینستا و تلگرام و واتساپ و هزار کوفت….، آن روزها معنویت من هم بیشتر بود.
ماه رجب که میشد هر روز وبلاگ را آپدیت میکردم. هر روز دلنوشتهای و هر شب عاشقانهای برای تو! آنقدر میان کوچههای دلدادگی پرسه میزدم و آنقدر کو به کو میگشتم تا بر درت برسم و آنقدر در میزدم :
آنقدر در میزنم این خانه را – تا ببینم روی صاحبخانه را
یادش بخیر آن اشکها و نالهها، آن خوشیها و مستیهای نیمه شب. یاد باد آن روزها، یاد باد.
امروز دوباره اول ماه رجب است. این منم، با کولهباری از گناه و روسیاهی. مثل همان روزها امروز هم، به خودم وکارهایم و اندوختههایم امیدی ندارم. میدانم که هنوز هیچ ندارم و تا آخرش هم چیزی که به درد روسفیدی آن دنیا بخورد بدست نخواهم آورد.
امروز فقط میتوانم ادعا کنم که عاشقم. درست مثل آن روزها. امروز فقط امیدم به همین عشقی است که چون گوهری ناب و گرانبها در اعماق وجودم حفظ نمودهام. اجازه ندادهام آتش این عشق در وجودم خاموش شود. امروز میدانم که چون ذرهای بیارزش و بیمقدار هنوز هیچام، و میدانم که تا صبح قیامت هیچ خواهم ماند. اما میدانم که عاشقم. و از تو میخواهم که باز هم مرا در مسیر این عشق هدایت کنی.
امروز من میان کولهبارم هیچ ندارم جز همین عشق. سوگند میخورم، به تمام رویاهائی که از دیدارت برای خودم بافتم، به تمام لحظههایی که مرا پذیرفتی، به تمام اشکهائی که از شوق دیدنت جاری شدند، به تمام ساعتهائی که رو به رویت نشستم و نظارهات کردم، به دور تسبیحهای «دوستت دارم»، به بوسههائی که از دور برایت فرستادم، سوگند میخورم به تمام آن چیزهائی که فقط میان من و توست و قلم هم توانائی مسطور کردنش را ندارد، که با جانم از این گوهر مراقبت نمایم.
امروز هنوز کویر دلم تشنه باران محبت توست. باز هم چون گذشته بر من ببار و میان این برهوت دستم را بگیر.