آغاز سفر
عصر روز پنجشنبه 31 فروردین 1396، ساعت 4 عصر از قم حرکت کردیم. در همان آغاز حرکت بین تاکسی دربستی که از سر کوچه گرفته بودم با تاکسی دیگری که دلش میخواست ما سوار تاکسی او میشدیم، بلوایی به راه افتاد دیدنی! هرچه میگفتم آقا ما مسافر کربلا هستیم، گوشش بدهکار نبود و به راننده اولی فحاشی میکرد و ناسزا میگفت. خلاصه با سلام و صلوات به سمت پایانه اتوبوسرانی راه افتادیم. باز دم در ورودی پایانه جوانکی جلوی ماشین را گرفت و با بیادبی به راننده که جای پدرش را داشت گفت: “اگر میخواهی رد شوی باید هزار تومان بدهی". راننده میگفت: “پول برای چه؟” و اینکار غیرقانونی است. خلاصه ما هزار تومان به جوان دادیم و قائله ختم به خیر شد.
بالاخره پس از اینماجراها در همان ابتدا، به اتوبوس رسیدیم. دلم را صابون زده بودم که اتوبوسی شیک با صندلیهایی راحت داریم که قرار است ما را از پایانه مسافربری قم تا نجف ببرد. ولی افسوس که با دیدن اتوبوس و صندلیها وا رفتم. یک اتوبوس ولوی معمولی با صندلیهایی معمولیتر و پر از مسافران عرب. بعد از جاسازی ساکها درون اتوبوس سوار شدیم و منتظر ماندیم تا اتوبوس حرکت کند. سعی میکردم به ذهنم اجازه ندهم که اطراف این موضوع پرسه بزند: که قرار است تقریبا 24 ساعت در این اتوبوس باشیم. دلم میخواست تمام این سفر برایم خاطرات خوب و خوش باشد. البته تجربه به من نشان داده سفر کربلا با تمام سختیهایش همیشه سفر خوشیهاست و سختیهایش گذراست و فقط برای همان لحظه است. بعد از یک ساعت تأخیر اتوبوس بالاخره حرکت کرد و ما بیخبر از اتفاقاتی که پیشرو داشتیم؛ شروع کردیم به زنگ زدن به این و آن که بله ما راه افتادیم و جای شما خالی و خیالتان راحت که قرار است با همین اتوبوس صاف برویم تا نجف! غافل از اینکه هیچ چیز در سفر قابل پیشبینی نیست وگاهی شرایط آنطور که ما فکر میکنیم، پیش نخواهد رفت.
ادامه دارد…